بیقراری
رامیلای عزیزم از روزیکه از شمال برگشتیم سرما خوردی و آبریزش بینی و سرفه های شدیدی داری مامان جون برده دکتر و بهت شربت داده که خدا رو شکر بهتر شدی ولی تو پریروز یعنی روز بیست و هشتم خیلی بیقراری کردی طوریکه مامان جون و پدر جون رو خیلی خسته کردی وقتی من رسیدم از سرکار مامان جون گفت که امروز رامیلا خیلی بیقراره. وقتی رفتیم خونه خودمون باز هم خیلی گریه میکردی و بهونه میآوردی باید تا ساعت 11 شب بیدار نگهت میداشتم چون موقع خوردن شربت و آنتی بیوتیکته. شام هم نخوردی همش گریه میکنی و بهونه میگیری باباجون بردت بیرون که کمی هوابخوری بلکه بهتربشی علتشو نمیدونستیم وقتی از بیرون برگشتید بابا گفت که دندونهای نیش بالا جیک زده و داره در میاد وفهمیدیم که بخاط...
نویسنده :
مامان زهره
12:05